جاده خیال من

جاده خیال من

دختر بهار
جاده خیال من

جاده خیال من

دختر بهار

فولدر قدیمی


یه فولدر قدیمی روی سیستم پیدا میکنم پر از آهنگ هایی هست که  قدمتشون به 4-3سال پیش برمیگرده...

play all  میزنم...ـآهنگ اولی رو هنوز شروع به خوندن نکرده رد میکنم و در ادامه دومی،سومی و ....

باورم نمیشه یه زمانی چنین چیزایی گوش میکردم  در حالی که الان از سبک موزیک و صدای خوانندش هیچ خوشم نمیاد...

خیلی جالبه برام،با خودم فکر میکنم چقدر ما آدما بی صدا تغییر روحیه و حالت میدیم بدون این که حتی خودمون هم متوجه این همه تغییر بشیم

چقدر" من" امروز با "من" دیروز  متفاوته و این مورد کوچکترین نشانه های این دست تغییراته...

خیلی وقتا پیش اومده بعد از یه مدت زمان چند ساله از شروع رابطه ای که با دیگران داریم(حالا اون رابطه ممکنه یه رابطه دوستانه،خانوادگی و یا هر چیز دیگه باشه)...با دیدن رفتارهای جدید از سمت طرف مقابلمون شگفت زده میشیم و گاه  از این تغییر رفتار  گله هم میکنیم...بعد ماهایی که خودمون این همه تغییر میکنیم چطور انتظار داریم دیگران دچار تغییر روحیه و عقاید نشن؟



از سری حرص خوردن های پایان نامه ای


چقدر حرص بخورم آخه...افتادم تو یه سیکل یا من حس پایان نامه نوشتن ندارم و سیستم در دسترسه یا من میخوام اتصالم قطعه

صبح ایمیل دکتر به دستم رسید و گویا  چند روزی یکی از دانشجوهای قدیمی دکتر هم از سیستم استفاده میکنه...

سیستم رو روشن میکنم تا کارم رو شروع کنم  ولی با تغییر رمز انی دسک روبرو میشمبعد از کلی پرس و جو کردن بالاخره شماره طرف رو پیدا میکنم و بهش خبر میدم که منم همزمان دارم از سیستم استفاده میکنم و در واقع این سیستم،سیستم منه

سر ظهره و وقت ناهار رمز جدید رو امتحان میکنم ، از درست بودنش که مطمئن میشم بقیه کار رو برای بعدازظهر میزارم...حالا هم که سیستم رو روشن میکنم انی دسک کلا قطعه و امکان دسترسی ندارم

در کل هیچ چیزی مثل کارکردن حضوری نیست این جوری ارتباطم به مویی بنده و هر لحظه امکان قطع شدن هست و یا به قول خواهری مثل خونه خالی میمونه که دزد بهش حمله میکنه

اون قدر کلافه ام که دارم به برگشتن به محیط دانشگاه فکر میکنم...چقدر مزایا داره یکی بودن محل سکونت با محل تحصیلی که من نه تنها ازش محرومم بلکه کیلومترها فاصله جغرافیایی داریم با هم

عصرنوشت


سیستم 4-3 روزیه قطع شده بود...تا امروز عصر چک کردم و دیدم وصله لحظه ای که لاگین کردم شوک بدی بهم وارد شد،یه حس ناامنی...دسکتاپ خالی خالی بود و ظاهر سیستم به کل عوض شده بود...از دوست هم آزمایشگاهیم میپرسم اونم بی خبره یعنی نفر سومی داره از سیستم استفاده میکنهحالا خوبه اطلاعاتی روی دسک تاپ نداشتم...به دکتر ایمیل میزنم و گزارش میدم تا تکلیف معین شه...این وسط یه درس جدید هم گرفتم باید هر اطلاعاتی رو روی لپ تاپ خودم هم سیو کنم واسه چنین مواقعی...

.

دختر دایی عصر بهم دوباره پیام صوتی میده...بهش گفتم که فعلا از محصولاتش چیزی لازم ندارم...از خودم راضیم که دارم سعی میکنم به دیگران "نه" بگم...واقعا این موضوع یه زمانی برام معضل بزرگی بود خوشحالم که دارم تغییرات مثبتی در خودم به وجود میارمامیدوارم این شروع یه تغییر اساسی  درونم باشه

استوری واتساپ

 

همین الان تو استوری های واتساپ دوستان میرسیم به این متن،

 

انرژی خواران 

اطراف مان را بشناسیم 

 و از آن ها فاصله بگیریم...

.

.

چه متن به جایی،

انگار در وصف حال این لحظه من بود،

چه حس خوبی بهم داد

 

نعمت سلامتی


هفته گذشته روزای چندان خوشایندی رو سپری نکردم،دردی که از پهلوی سمت راستم شروع شد و نصف شب من و روانه بیمارستان کرد...جایی که تا مجبور نمیشدم تو این اوضاع اون سمتا آفتابی نمیشدم...بخشای خوبش هم فقط به،راهی کردنم زیر قرآن توسط عمه جان و خواهر جانی که هول شده و با دمپایی پلاستیکی اومده بود ختم میشه...

دردی که تا سه روز از سمت راستم تا زیر دلم پیچید و من یه بار دیگه راهی دکتر کرد...

هر چند شب اول دکتر بخش حتی زحمت معاینه کردن هم به خودش نداد و همین جور جهت رفع تکلیف چندتایی مسکن نوشت حتی خواهری بهش گفت برای مطمئن شدن برام آزمایش بنویسه که اونم متوجه شدیم اصلا اورژانسی ننوشته و بخش آزمایشگاه هم گفتن که این تایم انجام نمیدن...اما سری دوم دکتر برام سونو اورژانسی نوشت و همون روز انجام دادم 

خداروشکر جواب رو گرفتیم و مشکل خاصی نبود...اینا رو اینجا نوشتم تا بگم خدایا شکرت بابت نعمت سلامتی بی منتی که بهمون بخشیدی و  متاسفانه تا چنین روزایی رو نبینیم قدرش رو درست نمیدونیم