جاده خیال من

جاده خیال من

دختر بهار
جاده خیال من

جاده خیال من

دختر بهار

پایان اولین ماه سال


به همین زودی اولین ماه امسالم رو به اتمامه...هوای فروردین امسال بدجوری دلبری میکنه یادم نمیاد سال های قبل هم یه همچین هوای بهاری قشنگی داشتیم؟یا چون امسال ازش محرومیم چنین به نظر میرسه... این چند روز اخیر با بارون های لطیف بهاری کلی ازم دل برد

.

چند روز پیش داخل کانال دانشگاه پیامی مبنی بر این که مهلت دفاع به جای شهریور تا آبان امسال تمدید شده رو خوندم و انگیزه ام بیشتر از پیش شد...چند روزه تو کارام منظم تر شدم کم و بیش نشستم سر پایان نامه جان و امروز تقریبا فصل اولم رو جمع و جور کردمو از این بابت بسی خرسندم هر چند هنوز اول راهم اما بازم دلیل نمیشه خوشحالی نکنم همین که تنبلی رو کنار گذاشتم خودش کلیه.

.

دیشب کلیپی از معدوم سازی جوجه های غیرگوشتی نر دیدم قبلا یه چیزایی در این مورد شنیده بودم ولی به چشم ندیده بودم...دیدنش خیلی برام درناک بود و همش قیافه اون جوجه کوچولوهای 1 روزه که زیر چرخ له میشدن جلو چشامه...انسانیتم آرزوس،کاش کمی با محیط زیست مهربون تر میشدیم...


درس کرونا


همین طور که رو تخت دراز کشیده بودم...هم اتاقیم در مورد یه ویروس ناشناخته توی چین باهام حرف میزد،میگفت یه کلیپی با این مضمون توی فضای مجازی دیده...ترسیده بود و میگفت نکنه یه روز اینجا هم بیاد...

منی که اون لحظه تمام فکر و ذهنم حول و حوش کارای دانشگاه بود...رو بهش فقط گفتم :چین آخه چه ربطی به ما داره...

.

.

الان که بیش ازدو ماه از انتشار این ویروس تو ایران میگذره...فقط یه چیزی رو خوب میدونم که با همه سختی هایی که این ویروس برامون ایجاد کرده اما یه درس خیلی خوب رو بهمون داد...یه بار دیگه یادمون اورد،

که ما هممون مسافرای یک جاده ایم و خواه ناخواه روی هم تاثیر میزاریم...که حال خوب تو میتونه علت حال خوب منم باشه...

یا به قول سعدی،

بنی آدم اعضای یگدیگرند...

.

.

این رو نوشتم اینجا که وقتی دوباره به روزای عادی برگشتیم،روزمرگی ها این مهم رو از خاطرم کم رنگ نکنه.


دنیای مدرنیزه

 

چند روز پیش یکی از همکلاسیای دبیرستان تو واتساپ بهم پیام داد و گفت مثل این که به تازگی واسه کار تو  یه بانک مشغول شده و تا آخر شب باید یه افتتاح حساب انجام بده...

لینک همراه بانک رو برام میفرسته،شروع میکنم  از همین داخل خونه به افتتاح حساب...عکسی با گوشیم از کارت ملی و امضام میگیرم و در نهایت ویدئو کوتاهی که متن رو به صورت خودکار نوشته بودن و من فقط با خوندن اون متن به نوعی احراز هویت شدم و تمام...

به همین سادگی و خوشمزگی،(وقتی به پروسه بانک رفتن و منتظر موندن برای این که نوبت به من برسه برای یه افتتاح حساب  فکر میکنم شیرینی اش چند برابر هم میشه( ، در چند ثانیه در حالی که به راحتی تو خونم نشسته بودم صاحب یه حساب شدم...

امروز صبح هم کارت عابرم رو که رایگان برام ارسال شده بود پستچی در خونه اورد....حتی رمز هم کنار کارت نبود و خودم از طریق همراه بانک دریافتش کردم

و باز هم جلوه دیگه ای از هوش مصنوعی رو به چشم دیدم و باورم به این که روزی هوش مصنوعی همه دنیا رو تصاحب میکنه بیشتر و بیشتر شد.

 

 

 

"صدا"

 

 

این نوشته نظر یه روانشناس هس که الان تو یه سایت دیدم،

تن صدای هر نفر نماینده شخصیت واقعی درون او است و البته اولین تصور ذهنی مخاطب از شما بر اساس تن صدا شکل می گیرد .

.

.

 

دیروز روز جهانی صدا بود،این که چقدر بین صدا و شخصیت آدما ارتباط هست نمیدونم...اما تجربه شیرینی با این مضمون دارم

هنوزم که هنوزه تن صداش رو دوس دارم و آرامش خاصی بهم منتقل میکنه...

 

البته ناگفته نمونه هنوزم آدمای دیگه ای دور و برم هستن  که شنیدن صدا و خنده هاشون پر از انرژی مثبته برام.مثل،

صدای خنده های دوست جونی که پر از انرژی مثبته،

صدای برادرزاده جان که پر از عشقه،

و...

.

.

بی ربط نوشت:دچار تغییر و تحول شخصیتی شدم انگار، جدیدا به شدت به نوشتن علاقمند شدم در حالی که قبلا نوشتن برام مکافات بود...

 

 

 

 

به سبک نوین!!!


 چند وقتیه یه زن میانسال به همراه یه پسر بچه 4-3 ساله رو پله های جلوی افق کوروش میشینن...هر مشتری که برای خرید وارد فروشگاه میشه زن هم به سمتش میره و ازش میخواد که یه سری موادغذایی هم برای اون بخره،حتی با وجود کیسه های خریدی  که از نفرات قبل گرفته ...دیروز همین که  با خواهری رسیدیم،جلو اومد و ازمون مربا میخواست...بدون توجه بهش وارد فروشگاه شدیم زودتر از  این که خریدمون تموم بشه،شیشه مربا به دستش بود و اصرار پشت اصرار که برای حساب کردن به صندوق ببریم...

یه فروشگاه موادغذایی دیگه یه جایی دیگه از شهر،پاتوق یه زن و بچه دیگه...

.

.

از دیشب تا حالا اون زن و پسر کوچولو همش  ذهنم رو مشغول کردن...قصد قضاوت کردن رفتارش رو ندارم میدونم آدم اگه مجبور نشه دست به این کار نمیزنه هر چند در صورت نیاز هم رفتارش قابل توجیه نیست .اما اون پسر کوچولو این وسط چه گناهی داره اون زن رسما داره ازش سواستفاده میکنه تا مردم با دیدنش بیشتر کمک کنن...

.

خدایا خودت  آخر و عاقبتمون رو به خیر کن...ما رو به جز خودت محتاج هیچ کسی نکن...