تقریبا 7 ماهی هست که شروع کردم به ساختن زندگی جدید...یه زندگی نیمه مستقل تقریبا مستقل...
حدود 1 ماهی از دفاعم گذشته بود که خیلی اتفاقی شرایط کاری برام پیش اومد.منم از فرصت استفاده کردم و بعد از گذروندن فرآیند مصاحبه،کیف به دست راهی شهر جدید شدم...یه زمستون سخت و طاقت فرسا رو پشت سر گذاشتم.سخت ترین قسمتش پیدا کردن خونه بود که خداروشکر توی واپسین هفته قبل از سال نو این یکی هم اوکی شد و قرارداد رو بستیم.
در حال حاضر طول هفته رو با کارهای شرکت مشغولم.محیط کارم رو دوس دارم و از این که دارم چیزهای جدید یاد میگیرم خوشحالم...با همه این وجود شرایط حال حاضر ایده آل من نیست هنوز کلی چیزهای جدید باید یاد بگیرم،ذهنم هنوز دنبال یادگیری بیشتر و آموخته های بیشتره که امیدوارم با تلاش بهشون دست پیدا کنم.
پ.ن:تعطیلات رو اومدم خونمون.این قدر دلنشینه که نمیدونم چطور از زمانم استفاده کنم که نهایت بهره رو برده باشم.
پ.ن1:دلم برای نوشتن تنگ شده بود،پس از نو سلام
.
.
چند وقتی میشد دستور کاپ کیک رو از اینستا دیده بودم ولی به دلیل نداشتن پودر کاکائو اقدام به پختش نکرده بودم.دیروز عصر عمه جان تماس میگیرن و گویا یه لیست خرید دارن.سریع آماده و راهی میشم.هوا از تب و تاب گرمای تابستونی گذشته و حالا میشه پیاده روی رفت.یکی یکی لیست خریدا رو توی ذهنم تیک میزنم...تا برمیگردم تاب نمیارم و دست به کار میشم مواد کاپ کیک رو درست میکنم.و در نهایت راهی فر میکنم.گویا کاپ کیکا نیاز به قالب دارن و چون تعداد قالبام محدوده در عوض مواد رو داخل قالب کیک میریزم و منتظر نتیجه میمونم.بافتش که خوب بود عطرش نیز همچنین.
صبح به ظهر رسیده رو با صدای داد و بیداد مامان که چه خبرته این قدر میخوابی شروع میکنم.بعد از خوردن قسمتی از کیک های پخته شده دست به کار میشم و برای ناهار مامان رو در پخت میگو پلو همراهی میکنم.در همین حین دخترعمو تماس میگیره و گویا دانشجویی بهش رجوع کرده و دنبال مدرس خصوصی هست.درخواستشون رو اوکی میدم.
بعد از ناهار لابه لای جزوات و کتاب های کارشناسی دنبال جزوه مربوطه میگردم.کتابی رو پیدا میکنم و شروع به بررسی و آمادگی مقدماتی میکنم.کلاس برگزار میشه و من و پرت میکنه به چند سال پیش که خودم این واحد رو داشتم.زمان زود میگذره زودتر از اون چیزی که فکرش رو میکنیم.
شروع نوشتن در اینجا با شروع کار پایان نامه تقریبا هماهنگ شد. بالاخره بعد از گذشت حدود 1 سال وقت گذاشتن روی پایان نامه این پروژه هم ختم به خیر شد.شنبه گذشته دفاع کردم اونم تو سوت و کورترین حالت ممکن،به صورت مجازی...
قبل از کرونا یه مدت با دوس جونی پایه مراسمات دفاع بودیم. یکی از دفاع ها به صورت مجازی برگزار شد بنده خدا ایران نبود و گویا خیلی پیگیر کارهاش بوده تا موفق شده مجوز دفاع مجازی رو بگیره.واسه ما هم که قطعا تازگی داشت یادمه به شوخی به دوست جونی گفتم به به عجب دفاع باکلاسی،منم میخوام مجازی دفاع کنم...
یا روز دفاع دوست سال بالاییم،سالن آمفی دانشکده پر از جمعیت بود یه نگاهی به سالن انداختم و به نظرم خیلی استرس زا بود جلو این جمعیت دفاع کردن...
ولی روز دفاعم نظرم کاملا عوض شده بود به نظرم همه شور و هیجان دفاع به حضوری بودنش بود.ولی بازم شکر دفاع آرومی پشت سر گذاشتم. و پرونده اش بسته شد.