جاده خیال من

جاده خیال من

دختر بهار
جاده خیال من

جاده خیال من

دختر بهار

روزمرگی،21 مهر 1400...


چند وقتی میشد دستور کاپ کیک رو از اینستا دیده بودم ولی به دلیل نداشتن پودر کاکائو اقدام به پختش نکرده بودم.دیروز عصر عمه جان تماس میگیرن و  گویا یه لیست خرید دارن.سریع آماده و راهی میشم.هوا از تب و تاب گرمای تابستونی گذشته و  حالا میشه پیاده روی رفت.یکی یکی لیست خریدا رو توی ذهنم تیک میزنم...تا برمیگردم تاب نمیارم و دست به کار میشم مواد کاپ کیک رو درست میکنم.و  در نهایت راهی فر میکنم.گویا کاپ کیکا نیاز به قالب دارن و چون تعداد قالبام محدوده در عوض مواد رو داخل قالب کیک میریزم و منتظر نتیجه میمونم.بافتش که خوب بود عطرش نیز همچنین.

صبح به ظهر رسیده رو با صدای داد و بیداد مامان که چه خبرته این قدر میخوابی شروع میکنم.بعد از خوردن قسمتی از کیک های پخته شده دست به کار میشم و برای ناهار مامان رو در پخت میگو پلو همراهی میکنم.در همین حین دخترعمو تماس میگیره و گویا دانشجویی بهش رجوع کرده و دنبال مدرس خصوصی هست.درخواستشون رو اوکی میدم.

بعد از ناهار لابه لای جزوات و کتاب های کارشناسی دنبال جزوه مربوطه میگردم.کتابی رو پیدا میکنم و شروع به بررسی و آمادگی مقدماتی میکنم.کلاس برگزار میشه و من و پرت میکنه به چند سال پیش که خودم این واحد رو داشتم.زمان زود میگذره زودتر از اون چیزی که فکرش رو میکنیم.


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد