جاده خیال من

دختر بهار

جاده خیال من

دختر بهار

کیفیت زندگی

 

چند وقته بدجور به کیفیت زندگیم فکر میکنم،خیلی دوس دارم وقتم رو درست مدیریت کنم و حداکثر استفاده رو از لحظه هام ببرم.به چند سال بعد فک میکنم با خودم میگم نکنه اون وقت حسرت این روزا رو بخورم.این روزا که بخاطر شرایط جامعه نمیشه خیلی از کارهای قبلی رو انجام داد دوس دارم از این فرصت به نحو احسنت استفاده کنم هم چیز جدید یاد بگیرم و هم وقتم رو پر کنم.یک جا موندن و بیهوده زندگی کردن به شدت کلافه ام میکنه.دیشب با دوست تلگرامیم حرف میزدم بهش گفتم دوس دارم شروع کنم خودخوان زبان بخونم یه کتاب برای گرامر بهم معرفی کرد.امروز صبح از نت دانلودش کردم ولی نمیدونم چطور شروع کنم به خوندن که درست و اصولی باشه.به دوست جون پیام دادم ازش آیدی یکی از بچه های دانشگاه رو خواستم میدونم تسلطش به زبان خوبه قبلا کمی در این مورد تو دانشگاه حرف زدیم باید بهش پیام بدم  و ازش مشاوره بگیرم.به شدت مشتاقم شروع به خوندن کنم.

 

پ.ن:دکتر هنوز جواب ایمیلم رو نداده،سیستم مشکل داره و کارای پایان نامه همین طور مونده فک کنم مجددا باید بهش ایمیل بزنم.

تصمیم جدید:یه تصمیم جدید گرفتم،حواسم بیشتر به مامان باشه و روزی حداقل یه کار هم شده کمکش انجام بدم

 

خلاصه که من این روزها،پر از شور و شوق زندگیم

 

 

کار مجازی!!!


پریشب آخر شبی هم اتاقی اسبقم بهم پیام میده و یه کار مجازی رو پیشنهاد میکنه،قوانین و مقرارت کار مورد نظر رو هم میفرسته،تو ظاهر اولیه شبیه به ویترین مغازه های لوکس تو بالا شهر میمونه،همون قدر "جـذاب" و "دلـربـا"...قوانینش چیزهای ساده ای هست مثل:

- هر ساعت از روز  مطابق میلت میتونی کار رو انجام بدی.

-حقوق رو میشه علاوه بر ماهانه،هفتگی و روزانه هم گرفت.

-کار نیاز به تخصص خاصی نداره.

-هزینه ثبت نام 35 تومنه که با حقوق برگشت داده میشه.

-اینترنت ماهیانه برای کار رو خودشون تامین میکنند.

-گزینش  نداریم و کافیه فقط تو بخوای و به تیممون ملحق بشی و ....

 

ادامه مطلب ...

انتظار


از قدیم الایام همیشه میگفتن انتظار خیلی سخته ها، این قدیمیا عجب حرفای قشنگی میزدن

امروز صبح از خواب که بیدار شدم یاد بسته پستیم میفتم کد رهگیری رو از سایت میگیرم و در سامانه مرسوله پستی به جست و جوی موقعیتش میپردازم،میبینم که بعله!!!همین امروز اول صبحی رسیده شهرمون،تا اینجاش که همه چیز خوب بود

اما،از خود صبح در انتظار رسیدن بسته ام از پست به در خونه ام،

هر دفعه صدای در حیاط میومد با خودم میگفتم خب بسته رسید ولی زهی خیال باطل!!!

آقای پستچی محله با موتور سیکلت بسته ها رو جابه جا میکنه از صبح گوش تیز کردم با هر صدای موتور سیکلت برای چند ثانیه خوشحال میشدم ولی خوشحالیم خیلی دوامی پیدا نمی کرد

بسته رو امروز پستچی نیورد که نیورد،

حالا از همه اینا گذشته چرا امروز این قدر موتور از کوچمون رد شد


پ.ن1:خلاصه که انتظار بسی سخت و طاقت فرساس!!!حالا میخواد انتظار برای وصال یار باشه یا رسیدن بسته پستی 

پ.ن2:احراز هویتم رد شد به دلیل مناسب نبودن حجابامروز بهم پیام دادن که باید دوباره تکرارشه.


خلاصه که امروز روز من نبود والسلام

احراز هویت


زیاده حرفی نیس،فقط یه تشکر ویژه از احراز هویت سجام آنلاین که با بساط خنده ای که برامون فراهم کرد یه عصر دلنشین تابستونی رو برامون رقم زد 

اپلیکیشن سیگنال رو نصب میکنم و واسه یکایک اعضای خونه کار احراز هویت رو انجام میدم...به بخش احراز هویت با خواندن متنی که تصادفی انتخاب میشه میرسیم و چه خنده های از ته دلی که واسه هر نفر سر میدیم...فک کنم این سیستم اگه ضبط میکرد هر کدوم از خواهری ها چند بار اقدام به خوندن کردن ولی وسط کار از خنده ریسه بر شدن، به خانوادمون سمت شادترین خانواده ایرانی رو با اختلاف زیاد از رقبا  اختصاص میداد


پ.ن:خدایا شکرت بخاطر داشتن همچین لحظه های قشنگی،به امید روزی که دل هامون پر باشه از شادی و خنده های بی بهانه

پارادوکس


سیستم چند روزه اون طور که باید همراهی نمیکنه،بهش پیام میدم شاید مشکل حلشه،

میگه:ترم بعدم غیرحضوریه و شاید دفاع هم غیرحضوریشه،

دیگه باید با دانشگاه خداحافظی کنیا،تموم شد.

میدونم که این کل کل کردناش با من جز عادت همیشگیشه ولی این بار فرق داشت،این دفعه حرفاش به جای خنده روی لبام تبدیل به بغضی تو گلوم شدپر شدم از حس ترس ندیدنش،پر از حس دلتنگی...هر چند اون از حس من خبر نداره حداقلش اینه که من تمام تلاشم رو کردم حفظ ظاهر کنم.

شب وقت خواب تمام اون بغضی که چندین ساعت بود داشت خفه ام میکرد رو با همراه شدن اشکام تخلیه میکنم.

.

امروز اول صبح با حس بهتری بیدار شدم در حالی که صبحونه ام رو میخورم از یادآوری حرف هاش میخندم...


پ.ن:اول صبحی یه آهنگ قدیمی تو ذهنم مدام پلی میشه،میبینم  انگار تموم شدنی نیس  دانلودش میکنم و چندین و چند بار گوش میکنم(خب دیگه،این آهنگ خیلی با حس و حال الانم همخونی میکنه)


بی ربط نوشت: دو روزه پشت دستم یه هاله کمرنگی شبیه به کبودی نمایان شده هر چی به ذهنم فشار میارم یادم نمیاد به جایی خورده باشه اصلا.