حدود یک ماهه برگشتم خونه و امروز ششمین روزه که توی اتاق قرنطینه ام.چند روزه حالت سرماخوردگی دارم ولی خب بخاطر شرایط عقل حکم میکنه چند روزی رو از بقیه اهل خونه دور باشم...
آخر هفته قبل رو سرگرم خوندن " من پیش از تو " بودم.بیست سی صفحه ای رو لازم داشتم تا با نویسنده همگامشم.بعد از اون نرم نرمک میخوندم و جلو میرفتم...من عاشق تصویرسازیم این که به سطرها و کلمات کتاب توی ذهنم جون بودم،این که یکی یکی خطوط رو تجسمشون کنم و درست مثل یه فیلم تک تک اونا رو کنار هم بچینم.این که به جای تک تک شخصیت های داستان صداگذاری کنم و جمله های مربوط به هر شخصیت رو با صدای خاص اون شخصیت بخونم...بعد از تموم شدن کتاب دوس داشتم فیلمش رو هم دانلود کنم و ببینم ولی توی ذوقم خورد انگار من دنبال صداگذاری و شخصیت های ساختگی خودم میگشتم و این عدم یکسان بودن مانعم برای دیدن فیلم شد.
پ.ن:فروردین به نیمه رسیده و حسابی روزانه هام از نظم خارج شدن باید کم کم شروع کنم به برنامه چیدن و نظم دهی روزانه هام.
معمولا کتابها رو به خاطر همین تصویرسازی ذهنی بیشتر از فیلمهاشون دوست دارم. اما این فیلم و به خصوص شخصیتهای اصلیش خیلی با تصویر ذهنی من همخونی داشت و برای همین خوشم اومد. یکی دیگه از فیلم هایی که بعد از خوندن کتابش از دیدن فیلم تو ذوقم نخورد بربادرفته بود که فیلمش به نظرم از کتاب زیباتر هم بود. اما مثلا پرنده خارزار به نظرم فیلمش خیلی بد بود و سطح شخصیتها پایینتر از کتاب.
من فیلم رو ندیدم در حد یه تیزر چند ثانیه،حالا تو یه فرصت مناسب دانلودش میکنم.شاید همون لحظه بعد از اتمام کتاب هنوز از حال و هواش خارج نشده بودم و بخاطر همین نتونستم بپذیرمش