پنج شنبه صبح یه سر تا دانشگاه رفتم .نزدیک میدان دانشکده یه درخت کاج هست.وقت برگشتن از دور رو زمین دور و بر درخت یه کاج رو میبینم که هنوز کامل باز نشده برمیدارم و با خودم میارم خونه.از اون روز رو میز کنار دستمه هر روز که میگذشت حس میکردم داره باز و بازتر میشه تا صبح به دوست جونی میگم و اون بهم میگه اگه خیسش کنی و روی بخاری بزاریش باز میشه.همین کار رو کردم از صبح چند بار خیسش کردم انگار حق با دوست جونیه داره واقعا باز میشه.
دیشب تنهایی تو اتاق نشسته بودم و غرق کار.یه باره حس کردم از پشت پنجره صدایی می آد چند بار که ادامه دار شد با خیال این که بارونه با خوشحالی پا میشم.همین حین که دارم پرده ها رو کنار میزنم صورتم رو تا جایی که ممکنه به پنجره میچسبونم تا قطرات بارونی رو که خیال میکردم میباره و این صدا حتما ناشی از برخورد قطراتش به پنجره هست رو ببینم که به جای بارون با گربه روبرو میشم اون قدر به پنجره چسبیده بودم که قشنگ چشم تو چشم شدیم ناخودآگاه خودم رو عقب میکشم و تپش قلبم شدید و شدیدتر میشه.میدونی داشتم به چی فکر میکردم آدمی از هر شرایطی که انتظار رخ دادنش رو نداشته باشه سبب ترس و اضطرابش میشه.
صبح که بیدار شدم با برفی که تازه شروع به بارش کرده بود روبرو میشم.این اولین برف پاییزی امساله.با دوست جونی پالتو میپوشیم و یه سر تا حیاط میریم از دیدن برفی که روی زمین و گلای باغچه نشسته لذت میبریم.از صبح هیچ کار مفیدی نکردم.وقتی برف میاد دست و دلم به جز زل زدن بهش و لذت بردن ازش به کار دیگه ای نمیره.
پ.ن:امروز 16 آذره و روز دانشجو.تنها تبریکی که دریافت کردم از دوست جان بود که من و تو استوریش تگ کرده بود.و البته خودم معتقدم قشنگ ترین هدیه رو از خدا با برف قشنگش گرفتم.برفی که با دیدنش مثل همیشه پر از حس خوب و ذوق فراوان شدم
بی ربط نوشت:چند روز پیش کتاب "مزرعه حیوانات" رو خوندم.سطر به سطرش رو که میخوندم فقط با خودم یه چیزی رو تکرار میکردم،عجب دنیای آشنایی.
برف نو برف نو
سلام سلام
خوش نشسته ای بر بام
......
افسوس که امسال درست و حسابی ازش خبری نیس
واقعیتی انکار ناپذیر:
شخصی که در ۵ سال آینده خواهید بود بر پایه کتابهایی است که امروز میخوانید و افرادی که دور و بر خود دارید ...
درسته کاملا حق با شماست
همیشه دنیا و زندگی اونی نمیشه که انتظارش را داریم

شاد باشید
حق با شماست
ممنونم همچنین
یعنی این دخترهای دانشجو منتظر یه بهانن تا از درس و کار دست بردارن و برن دنبال بازی !
یه روز برف میاد دستاشونو میزارن زیر چونه محو میشن ! یه روز بارون میاد یه آه میکشن میگن پس کجایی چرا نمیایی ای شاهزاده سپید پوشِ پولدار !!!
یه روز هوا آفتابیه میگن برای خرید و گردش خوبه...
بشینید درستونو بخونین !
شاهزاده سفیدپوش پولدار دیگه آخرش بود

باشه سعی میکنم اون وسط مسطا وقت واسه درس خوندن هم پیدا کنم