این روزا خیلی به این مورد فکر میکنم..."خدا قبل از من این روزا رو دیده بود"...الان بیشتر از همیشه مطمئنم که اینجا و این شهر برای من بهترین گزینه بوده...چیزی که من تا وقتی تو این شرایط قرار نمیگرفتم متوجه اش نمیشدم،نه روزی که داشتم انتخاب رشته اینترنتی انجام میدادم و نه حتی روزی که سنجش قبولیم رو اعلام کرد...اگه من الان اینجام و تو این روزای سخت کرونایی تو خونه دوست جون راحتم همون مصلحت خداست که اینجا رو پیش روی من گذاشت...
روزای پاییزی گاهی تند و پرشتاب و گاهی با کش و قوس فراوان در حال گذرن...کم و بیش دانشگاه میرم و سرگرم امورات پایان نامه هستم...
دانشگاه این روزا خلوت ترین حالت ممکن رو در تاریخ به خودش دیده هر چند این خلوتی گاهی خسته کننده و دلگیره ولی در کنار اون محاسناتی هم برای ما داشته من جمله سهم نیم کیلویی ما از محصول درخت گردوی حیاط دانشگاه که سال های قبل چیزی ازشون به چشم ندیده بودیم.
دیروز از ظهر هوا ابری و بارونی بود تمام بعد از ظهر رو در حالی که کتاب به دست بودم و غرق خوندن،همزمان به موسیقی قشنگ بارون گوش میدادم و چیزی که توی ذهنم درحال جولان دادن بود یادآوری این نکته بود که من چقدر وسط تابستون حال و هوای پاییز رو هوس کرده بودم.انگار با یادآوریش اون آرامش و لذت لحظه درون وجودم چند برابر شد.
یه مدت از خوندن زبان فاصله گرفته بودم.اینترنتی کتاب سه جلدی لغت و گرامر معروف رو سفارش دادم و این روزاس که به دستم برسه.واسه رسیدنش به دستم آروم و قرار ندارم
تازگیا فهمیدم که من جنبه انتظار رو ندارم.
الان اینجا دوباره بارونیه،هوای بارونی رو خیلی دوس دارم...خدایا شکرت
پ.ن: بعد از این وقفه چند ماهه و دوری از دانشگاه،اونم تا حدی که فکرشم نمیکردم دوباره برگردم.حالا که اینجام،انگار بهم فرصت تازه دادن دارم با تمام وجودم سعی میکنم از این روزا استفاده کنم.
https://tosan35.blogsky.com/1399/03/17/post-409/%d8%b3%d8%ae%d8%aa-%d8%aa%d8%b1%db%8c%d9%86-%d9%87%d8%a7-