جاده خیال من

جاده خیال من

دختر بهار
جاده خیال من

جاده خیال من

دختر بهار

پارادوکس


سیستم چند روزه اون طور که باید همراهی نمیکنه،بهش پیام میدم شاید مشکل حلشه،

میگه:ترم بعدم غیرحضوریه و شاید دفاع هم غیرحضوریشه،

دیگه باید با دانشگاه خداحافظی کنیا،تموم شد.

میدونم که این کل کل کردناش با من جز عادت همیشگیشه ولی این بار فرق داشت،این دفعه حرفاش به جای خنده روی لبام تبدیل به بغضی تو گلوم شدپر شدم از حس ترس ندیدنش،پر از حس دلتنگی...هر چند اون از حس من خبر نداره حداقلش اینه که من تمام تلاشم رو کردم حفظ ظاهر کنم.

شب وقت خواب تمام اون بغضی که چندین ساعت بود داشت خفه ام میکرد رو با همراه شدن اشکام تخلیه میکنم.

.

امروز اول صبح با حس بهتری بیدار شدم در حالی که صبحونه ام رو میخورم از یادآوری حرف هاش میخندم...


پ.ن:اول صبحی یه آهنگ قدیمی تو ذهنم مدام پلی میشه،میبینم  انگار تموم شدنی نیس  دانلودش میکنم و چندین و چند بار گوش میکنم(خب دیگه،این آهنگ خیلی با حس و حال الانم همخونی میکنه)


بی ربط نوشت: دو روزه پشت دستم یه هاله کمرنگی شبیه به کبودی نمایان شده هر چی به ذهنم فشار میارم یادم نمیاد به جایی خورده باشه اصلا.


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد