از قدیم الایام همیشه میگفتن انتظار خیلی سخته ها، این قدیمیا عجب حرفای قشنگی میزدن
امروز صبح از خواب که بیدار شدم یاد بسته پستیم میفتم کد رهگیری رو از سایت میگیرم و در سامانه مرسوله پستی به جست و جوی موقعیتش میپردازم،میبینم که بعله!!!همین امروز اول صبحی رسیده شهرمون،تا اینجاش که همه چیز خوب بود
اما،از خود صبح در انتظار رسیدن بسته ام از پست به در خونه ام،
هر دفعه صدای در حیاط میومد با خودم میگفتم خب بسته رسید ولی زهی خیال باطل!!!
آقای پستچی محله با موتور سیکلت بسته ها رو جابه جا میکنه از صبح گوش تیز کردم با هر صدای موتور سیکلت برای چند ثانیه خوشحال میشدم ولی خوشحالیم خیلی دوامی پیدا نمی کرد
بسته رو امروز پستچی نیورد که نیورد،
حالا از همه اینا گذشته چرا امروز این قدر موتور از کوچمون رد شد
پ.ن1:خلاصه که انتظار بسی سخت و طاقت فرساس!!!حالا میخواد انتظار برای وصال یار باشه یا رسیدن بسته پستی
پ.ن2:احراز هویتم رد شد به دلیل مناسب نبودن حجابامروز بهم پیام دادن که باید دوباره تکرارشه.
خلاصه که امروز روز من نبود والسلام
زیاده حرفی نیس،فقط یه تشکر ویژه از احراز هویت سجام آنلاین که با بساط خنده ای که برامون فراهم کرد یه عصر دلنشین تابستونی رو برامون رقم زد
اپلیکیشن سیگنال رو نصب میکنم و واسه یکایک اعضای خونه کار احراز هویت رو انجام میدم...به بخش احراز هویت با خواندن متنی که تصادفی انتخاب میشه میرسیم و چه خنده های از ته دلی که واسه هر نفر سر میدیم...فک کنم این سیستم اگه ضبط میکرد هر کدوم از خواهری ها چند بار اقدام به خوندن کردن ولی وسط کار از خنده ریسه بر شدن، به خانوادمون سمت شادترین خانواده ایرانی رو با اختلاف زیاد از رقبا اختصاص میداد
پ.ن:خدایا شکرت بخاطر داشتن همچین لحظه های قشنگی،به امید روزی که دل هامون پر باشه از شادی و خنده های بی بهانه
سیستم چند روزه اون طور که باید همراهی نمیکنه،بهش پیام میدم شاید مشکل حلشه،
میگه:ترم بعدم غیرحضوریه و شاید دفاع هم غیرحضوریشه،
دیگه باید با دانشگاه خداحافظی کنیا،تموم شد.
میدونم که این کل کل کردناش با من جز عادت همیشگیشه ولی این بار فرق داشت،این دفعه حرفاش به جای خنده روی لبام تبدیل به بغضی تو گلوم شدپر شدم از حس ترس ندیدنش،پر از حس دلتنگی...هر چند اون از حس من خبر نداره حداقلش اینه که من تمام تلاشم رو کردم حفظ ظاهر کنم.
شب وقت خواب تمام اون بغضی که چندین ساعت بود داشت خفه ام میکرد رو با همراه شدن اشکام تخلیه میکنم.
.
امروز اول صبح با حس بهتری بیدار شدم در حالی که صبحونه ام رو میخورم از یادآوری حرف هاش میخندم...
پ.ن:اول صبحی یه آهنگ قدیمی تو ذهنم مدام پلی میشه،میبینم انگار تموم شدنی نیس دانلودش میکنم و چندین و چند بار گوش میکنم(خب دیگه،این آهنگ خیلی با حس و حال الانم همخونی میکنه)
بی ربط نوشت: دو روزه پشت دستم یه هاله کمرنگی شبیه به کبودی نمایان شده هر چی به ذهنم فشار میارم یادم نمیاد به جایی خورده باشه اصلا.
اواخر اردیبهشت دوس جونی لینک یه جشنواره رو برام فرستاد و گویا هدف اون انجمن حمایت از کارهای پژوهشی و پایان نامه های مقاطع مختلف تحصیلی دانشجوهاست...همون روز وارد لینکش شدم و ثبت نام اولیه رو که شامل آدرس ایمیل،دانشگاه محل تحصیل،عنوان پایان نامه و از این قبل اطلاعات بود رو پر کردم اما هیچ فایلی ارسال نکردم....با خودم گفتم پروپوزال جامع نیست و دو فصل اول پایان نامه به صورت کلی تر موضوع و اهداف رو مشخص میکنه و از اونجایی که تا پایان خرداد ماه برای ارسال فایل وقت داشت اون روز بی خیال ارسال شدم،در واقع هدفم این بود اول یه سر و سامونی به دو فصل اول پایان نامه ام بدم و بعد ارسال کنم.
یکی دو هفته بعد،دوس جونی که همون روز پروپوزالش رو ارسال کرده بود بهم پیام داد و گفت موضوع پایان نامه اش رو قبول کردن و در ازای پرداخت 350 هزار تومن،هدیه جشنواره رو براش ارسال میکنند،بماند که اون بخاطر پرداخت این هزینه پشیمون شد و بی خیال جشنواره شد...
منم بعد از شنیدن این اخبار هیچ فایلی رو نفرستادم و کلا جشنواره رو فراموش کردم...تا امروز عصر ایمیلم رو باز میکنم و داخل اینباکس ایمیل چشمم به پیام جدیدی روشن شد، بعد از باز کردنش متوجه میشم از طرف همون جشنواره هست،
و چیزی که الان برام تعجب برانگیزه اینه که بهم گفتن "برگزیده شدی" ...چیزی که مشخصه انگار فقط لنگ پولن و اسم خودشون رو هم حمایت گر گذاشتن و کارشون رو یه کار فرهنگی میدونن.
بعد از مدت ها دیروز غروب با خواهری به بازار تره بار رفتیم...اونم با ماسک و دستکش و رعایت نکات بهداشتی...
این میون،آقایون فروشنده تره بار که یکی دو نفر هم نیستن اغلب بدون ماسکن و در حال داد و هوار کشیدن برای تبلیغ اجناسشون...این که دلیل این همه داد کشیدن رو نمیتونم درک کنم به کنار، آخه تو این وضعیت کرونایی این روزا خدا میدونه اگه درصدی اون فرد آلوده باشه چند نفر دیگه رو هم میتونه به ویروس آلوده کنه
یه فروشنده جوون دیگه چند دکان اون طرف تر در حال خوردن میوه هایی هست که نه تنها ضدعفونی بلکه شسته شده هم نیستن...
با کلی استرس خرید میکنم ولی انگار فاصله گذاری اجتماعی هم اینجا معنا نداشت چون اکثر مشتری ها بدون رعایت کردن فاصله، شونه به شونه همدیگه بودن...
لازم به ذکره این حال و روز بازار تره بار استانیه که در وضعیت قرمزه و با وجود همچین شهروندانی من یکی که امیدی به بهتر شدن اوضاع ندارم
از خرید که برمیگردم پیامی از دوس جونی بهم میرسه که حاوی عکسی از خواننده معروفه که از قضا با من هم فامیله،میگه شباهت رو ببین انگار واقعا رابطه خانوادگی دارینا
آخر شب هم با کمک مامان سبزی خوردن و لوبیا سبزهای خریده شده رو پاک میکنیم.
پ.ن:چند روزه دندون درد گرفتم دیشب به حدی شدید بود که گوشم رو نیز بی نصیب نذاشته بود ولی با وجود این شرایط واقعا جرات دکتر رفتن رو ندارم...فعلا با آب نمک قرقره کردن دارم فقط التیامش میدم.