جاده خیال من

جاده خیال من

دختر بهار
جاده خیال من

جاده خیال من

دختر بهار

دلنوشته



انگار شدی جزیی از وجود من،

درست میون افکار و رویاهامی،

پررنگترین خواسته درونی من،

چه وقت کار و بار،چه وقت خواب و خیال،

گاهی وقتا (مثل الان) دست وبالم جز فکر کردن بهت پی  هیچ کار دیگه ای نمیره،

کاش ازت سهم بیشتری از رویا و تصورات داشته باشم،

کاش میشد این رویا رو نفس کشید،

کاش میشد یه گوشه میون این افکار شیرین بمونم و زندگی ات کنم


این چند روز...


پریروز تقریبا کل روز تو آشپزخونه و در حال پختن کیک بودم ولی ارزشش رو داشت اصلا کیک تولدی که با سبک و سلیقه خودت و با همراهی دست هات باشه یه چیز دیگس هر چند نتوسته باشی خامه اش رو چنان صاف و مرتب کرده باشی...با تزیین روش یه کیک گوگولی مگولی شد که همه عاشقش شدن

شب هم یه دورهمی خانوادگی داشتیم که  برادرزاده جان  با ذوق های کودکانه اش مجری تمام امورات جشن و شادی بود

.

دوست جونی شماره هم آزمایشگاهی که قصد رفتن از ایران داره رو ازم میخواد...بعد ازاین که کلی بهش سفارش میکنم  ایشون رفتار و اخلاقش این طوری هست و خیلی مودبانه باهاش برخورد کن،شماره رو بهش میدم...به خیال خودم که ایشون رو تو این مدت شناختم و اخلاق و رفتارش دیگه دستم اومده ،از عاداتش به دوست جونی میگم...چند روز بیشتر نگذشته چیزایی ازش برام تعریف میکنه که شاخ در میارم...واقعا چقدر شناخت آدما سخته...چقدر سخته شناخت آدما از روی نقابی که به صورتشون زدن...چقدر بعضیا ظاهر و باطنشون از هم دوره...درست وقتی که تصور میکنی طرف مقابلت رو به خوبی میشناسی با یه حرکت تمام باورات  فرو میریزه...

چقدر من آدم شناس نیستم و بهم ثابت شد که به شدت ظاهربینم

تولدم مبارک


سلام هفت خرداد عزیز،

دیدار دوبارمون به خیر و نیکی،

گویا من و تو از یه نقطه مشترک آغاز شدیم،

این که چندمین باره تجدید دیدار میکنیم رو بی خیال،

بیا این بار هم دیگه رو محکم و مهربونانه بغل کنیم،

"من" عزیزم تولدت مبارک 

بهت قول میدم تمام سعیم رو کنم

 تا تو رو به آرزوهات و عاقبت بخیری برسونم

دخترک تالشی


میدونی چرا برای جاری شدن صیغه عقد،اذن تو رو خواستن؟

واسه این که پناهگاهش باشی،حامی زندگیش،خیرخواهش،نه این که نابودگر جسم و روحش باشی...البته اگه بشه امثال تو رو   اصلا انسان نامید...

اصلا به چه حقی حکم میبری؟

اصلا به چه جرمی؟...میگی خطاکرده،

هیچ میدونی اصلا اگه این حرفت بر فرض هم درست باشه عامل اصلی خطاش توئی...توئی که مثلا پدری...توئی که قرار بود طوری سیرابش کنی از مهر و محبت که تشنه محبت نباشه که با کوچکترین محبتی به بیرون از حیطه خونه پناه نیاره...

از تو ننگین تر و شرم آورتر اون قانونی هست که به امثال تو جرات همچنین جنایتی  رو میده

برادرزاده پر از عشق من


خواهری پلاک زنجیرش رو که سال هاس استفاده میکنه رو برای تنوع با پلاک نیم ستش تعویض میکنه تا چند وقتی هم این یکی رو به گردن داشته باشه و بلااستفاده نمونه...


دیشب زنگ میزنم و با برادرزاده جان میحرفم...بهونه ای میاره و گوشی رو زودقطع میکنه تعجب آوره برام آخه همیشه در چنین مواقعی باید به زور راضیش کنم خداحافظی کنه...

یکم بعد متوجه میشم به خواهری زنگ زده،ازش میخواد اون پلاک قبلی رو اگه لازم نداره به عنوان کادو تولد به من بده


یعنی عاشقشم که این قدر هوامو داره،

چه فیلمی هم بازی کرد که گوشی رو سریع قطع کنه و مثل دفعات قبل نخواست گوشی رو به خواهری بدم تا خودش بهش زنگ بزنه و  مثلا کادو تولدم لو نره و سورپرایزشم


پ.ن:تا باشه از این برادرزاده های این چنینی،آدم با وجودشون غمی نمیمونه تو دلش که