جاده خیال من

جاده خیال من

دختر بهار
جاده خیال من

جاده خیال من

دختر بهار

مدیریت زمان


دیشب تصمیم گرفتم،مدت زمانی رو که به فضای مجازی اختصاص میدم محدودتر کنم...

طول روز مدام کارم شدم رفتن از تلگرام و واتساپ به اینستاگرام و برعکس...

حین کارای اصلیم همش ذهنم به سمت این فضاهای مجازی پرش داره...

صبح اولین کاری که کردم پیج اینستاگرامم رو لاگ اوت زدم،

 تصمیم دارم فقط آخر شبا ازش استفاده کنم و روزام رو به کارای دیگه اختصاص بدم،

به نظرم که راهکار خوبیه و امیدوارم بتونم رو تصمیمم مصمم بمونم...

وسوسه


دقت کردین همیشه وقتایی که فرصت کافی برای انجام کاری رو نداری موقعیت اون کار که  دست بر قضا مدت هاست منتظرشی فراهم میشه حالا اگه تو این شرایط نبودی عمرا این فرصته پیش میومد...

همیشه فصل امتحانا دوست و فامیل و آشنا  یادشون میفته جشن  و مهمانی بگیرن...تو رو عروسی دعوت میکنن...تلویزیون برنامه های جذابش رو درست فصل امتحانا پخش میکنه...وقتی  به شرایط عادی برمیگردی همه اونا تموم شده و آثاری ازشون نمونده...

نمیدونم برای بقیه هم همچین شرایطی پیش اومده؟یا فقط من تجربه کردم...واسه من که همیشه این حالت پیش میاد...

نمیدونم حکمتش چیه،

شاید هم چون حسرت استفاده  از اون لحظه ها رو داریم این طور تو ذهنمون هایلات میشه... شاید تو روزای عادی هم برامون بارها این موقعیت ها پیش اومده ولی ساده از کنارش رد شدیم...

.

این مقدمه چینی ها رو کردم که بگم  درست حالا که اول کارای پایان نامه ام...یه کار توی یه شرکت سر کوچمون پیدا شده...از مزایاش نزدیک بودنشه و این که خرج رفت و آمدی هم ندارم...

اما خب،من فعلا پایان نامه ام برام در اولویته،

ولی با این وجود امشب در این مورد به شدت وسوسه شدم و فکر موقعیت کاری پیش اومده کلی  ذهنم رو قل قلک کرد...

.

 و در پایان امیدوارم که تصمیم درست رو  گرفته باشم.


ماه رمضون و بستنی خورون


اول راهنمایی بودم...یادمه اون روز شیفت عصر بودم...بعد از مدرسه کلاس زبان داشتم...

من و دختر عمه هم سن و هم مدرسه ای بودیم...بعد مدرسه هم،با هم  کلاس زبان میرفتیم...اون روز یکم زود رسیدیم و به پیشنهاد دختر عمه با هم به بستنی فروشی رفتیم...جز ما مشتری دیگه ای اونجا نبود...سفارش رو دادیم...یه گوشه رو که ویو بهتری داشت برای نشستن انتخاب کردیم...صندلی من درست رو  به خیابون بود... درب بستنی فروشی تماما شیشه ای بود و از بیرون به خوبی داخلش نمایان میشد...

هنور تمام و کمال ننشسته بودم...که آقای فروشنده بهم گفت،روزه نمیگیرین حداقل رو به خیابون نشینین...

بعد از شنیدن حرفش تازه یادمون افتاد که ماه رمضونه و دلیل اون همه خلوت بودن اونجا مشخص شد...

.

.

سال ها از اون روز گذشته و هر گاه ماه رمضون شروع میشه این خاطره دوباره توی ذهنم تداعی میشه...و امروز اولین روز از ماه رمضونه امساله.


راهکاری مراقبتی مو

 

از قدیم الایام تو  گوشمون میخوندن جای شونه کردن مو تو خونه نیس...

جز عادات شخصیمه همیشه بعد از بیدار شدن از خواب، اول موهام رو شونه میکنم...انگار بدون شونه زدن خیلی ژولیده پولیده ام و یه حس خیلی بدی بهم میده ...

خب دیگه،طبق گفته اول برای پیشگیری از ریزش موهام روی فرش و قالی...شونه رو دست میگیرم و همین طور که تو حیاط قدم میزنم موهام رو شونه میکنم...

چند ماه پیش حس کردم موهام دچار ریزش شده... یه مدته که تحت نظر دکترم و خدا رو شکر با اسپری تقویت کننده و قرصای زینک و آهن متوجه  روند بهبودش شدم...اما خب فعلا نمیشه بخاطر شرایط موجود برای  نوبت بعدیم به دکتر مراجعه کنم...

.

با دوست جونی در مورد نوبت دکتر و تاثیراش داشتم حرف میزدم...چند تا مورد جدید برای مراقبت بهم گفت که برام جالب بود؛ یکیش  این که موها رو نباید به حالت ایستاده شونه کرد...

 

در موردش یکم سرچ کردم و به چند مورد زیر رسیدم که سندی بر حرفای دوست جونی بود،

 

ـ شانه کردن موها در حالت ایستاده صحیح نیست؛ 

-نوشیدن آب در حالت ایستاده ممنوع است؛ 

 .

خدا میدونه چه کارای به ظاهر عادی دیگه ای هم هست که به دلیل تکرار همیشگیش فکر میکنیم داریم روش درست رو انجام میدیم در حالی که چنین است....

.

فعلا همین دو مورد رو برای مراقبت بهتر انجام میدم...هیچ وقت فکر نمیکردم شونه زدن مو هم کلی دنگ و فنگ داشته باشه

 

 

به یاد روزمرگی های سابق


اوایل منتظر بودم ساعت 2 ظهر بشه تا اخبار حوالی کرونا رو پیگیری کنم...آمار رسمی رو بررسی کنم...اخبار ببینم...حتی منی که اصلا اخبار گوش نمیکردم عادتم شده بود وقت اخبار پای تلویزیون آماده باشم...پیام های مربوطه رو به دقت میخوندم و سعی میکردم هشدارها و پیشگیری ها رو به ذهنم بسپارم...

اما حالا از شنیدن اسمش هم حالم بهم میخوره... دیگه نمیخوام به  این جمله فکر کنم که "موج جدیدش پاییز شروع میشه" تا چقدر میتونه درست باشه...پیامای مبنی بر کرونا رو  که میبینم  یا نمیخونم و یا نصف و نیمه رهاش میکنم....رقم آمارهای اعلام شده رو بررسی نمیکنم و با روز قبلش مقایسه نمیکنم...الان هم تصمیم گرفتم پیجای  اینستاگرامی که پست و استوری با این مضمون میزارن رو به کل دنبال نکنم...

.

دوست جونی عصر بهم پیام میده و کلی ابزار دلتنگی میکنه...مینویسه برام حتی برای دکتر رفتنامون هم دلش تنگه...کلی حس خوب با پیامش بهم منتقل میکنه...و دلتنگ تر میشم برای روزانه های عادیمون...یا به نقل از دوست جونی قدر روزهای گذشته رو  حالا بهتر میدونیم...


دیگه مثل قبل از  کویید-19 نمیترسم...اما بی نهایت دلتنگ روزانه های عادی قبل هستم...یاد آزمایشگاه  میفتم و اوقات خوشش به ویژه پنج شنبه هاش...

امیدوارم هر چه زودتر این روزا تموم بشن و برگردیم به روال سابق...